کد مطلب:140499 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

خروج لشگر کفرآئین عمر سعد از کربلاء
چون روز یازدهم آمد و خورشید به دائره نصف النهار رسید و از آن گذشت عمر سعد خبیث فرمان داد كه لشگر سرزمین كربلاء را ترك كرده و از آنجا به طرف كوفه حركت كنند، سپاه مهیای رفتن شدند سپس فرمانی دیگر صادر كرد مبنی بر سوار كردن خیل اسیران و مراقبت كامل از ایشان كه مبادا احدی از آنها بگریزد در كاروان اهل بیت از جنس ذكور فقط حضرت مولانا علی بن الحسین علیهماالسلام و جناب حسن مثنی و زید و عمر پسران امام مجتبی سلام الله علیه و به نقلی حضرت امام باقر علیه السلام نیز شرف حضور داشتند باری این سروران و بانوان محترمات را بر شتران و مراكب بدون محمل نشاندند و چنانچه در برخی از كتب ارباب مقاتل آمده لشگر كافر عمر سعد با كعب نیزه و تازیانه كودكان و بانوان را سوار كردند.

مرحوم سید در لهوف فرموده:

بانوان محترمات و اهل بیت با شرافت ابی عبدالله علیه السلام را بر شترانی سوار كردند كه پاره گلیمی بر پشتشان انداخته شده بود نه محملی داشتند و نه سایبانی، در میان سپاه دشمن همه با صورت های گشوده با اینكه امانت های پیغمبر خدا بودند و آنان را همچون اسیران ترك و روم در سخت ترین شرائط گرفتاری و ناراحتی به اسیری بردند و چه خوش گفته شاعر عرب:



یصلی علی المبعوث من آل هاشم

و یغزی بنوه ان ذالعجیب



و شاعری فارسی زبان در ترجمه آن گفته:




درود حق بفرستند بر رسول و ولی

كشند زاده ی او را و این چه بوالعجبی است



سپس مرحوم سید فرموده:

و كان مع النساء علی بن الحسین علیه السلام قد نهكته العلة.

یعنی در میان اسیران و محترمات امام زین العابدین علیه السلام بیمار و تب دار چنان بیماری او را رنجور و لاغر كرده بود كه همه از او دست شسته بودند با این حالت آن قوم بی حمیت و پست فطرت دستهای آن بزرگوار را از عقب به گردنش بستند و به روایت زیارت ناحیه دست ها را به گردن غل كردند و آن حضرت را روی شتر نشانده و پاهای مباركش را زیر شكم شتر بستند.

پس از آنكه به فرمان عمر سعد كافر زنان و مردان اسیر را به جبر و قهر بر شتران سوار كردند آنان را از كربلا همراه لشگر و سپاه حركت داده در حالیكه علم ها از پیش و سرهای شهداء از پشت سر و اسیران از عقب بودند صدای طبل و نقاره بلند و از طرفی صدای عربده و هلهله لشگر با آواز زنگ شتران غلغله ای در آن صحراء بپا كرده بود، روی اغلب شتران و مراكب در بغل هر كدام از بانوان و محترمات دختر بچه ای دو یا سه ساله بود كه جملگی با سرهای برهنه و پاهای بدون پوشش در حالی كه موهای سرشان پریشان و اشگهایشان ریزان بود قرار گرفته بودند هر وقت این كودكان بی پناه بهانه می گرفتند و از غریبی و فراق پدر و برادر و عموهای خود گریه می كردند آن دژخیمان قسی القلب و اوباش شام و كوفه از پشت سر كعب نی و تازیانه بر سر و كتف های آنها می زدند.